حيا و عفت مقولهايه كه خيلي تو جامعه لازمه و كمتر كسي پيدا ميشه كه ادعا كنه، وجود حيا مضره و بيفايده و تا حدي مزاياي وجود حيا براي اكثريت مردم، بديهيه و ميشه گفت همه مردم ميزاني از حيا رو واجدند؛ گرچه اين ميزان، بين اقشار مختلف و دو جنس مرد و زن، بالا پايين زيادي داره. در منابع ديني هم زياد به مقوله حيا پرداخته شده و پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله و سلم) تو حديثي حيا رو به عنوان يكي از 5 سنت پيامبران برشمردند و در حديثي ديگر فرمودند: حيا خوب است؛ ولي براي زنان بهتر است. يا در يه حديث ديگه وجود نازنينشان فرمودند: حيا ده جزء دارد؛ نه جزء آن در زنان است و يك جزئش در مردان. احاديث اينشكلي كه اهميت حيا رو به خصوص در زنان نشون ميدن، زيادن و بناي من، تو اين پست، بيان اونها نيست. گرچه اميدوارم بهزودي بتونم به مقولههاي ديگهاي از حيا هم بپردازم؛ ولي اينجا ميخوام از كمرنگي و يا حتي بيرنگي مقوله حيا تو مغازهها و در نتيجه گسترشش در سطح اجتماع بنويسم.
واقعا جاي تاسف داره كه مردان جوان و اكثرا مجردي پيدا ميشن كه صاحبان مغازههاي لباس زير زنانهاند و به راحتي در جامعه پذيرفته شدند و بدتر از اون، اينكه لباسهاي زير رو در ويترين مغازه و يا بر تن مانكنها، مي ذارن و از اون هم بدتر و در واقع، فاجعه اينكه بعضي خانمها به راحتي از چنين مغازه هايي خريد ميكنن و حتي بر سر سايز لباسشون، با فروشنده، مشورت هم ميكنن! واقعا شرمآوره و جاي تاسف فراوان داره و متاسفانه ديگه همه به وجود چنين مغازههايي عادت كرديم و ظاهرا اوضاع كاريشون هم خوبه. البته وقتي لباس شبها و پيراهن و تي شرت و شلوار و انواع لباسهاي زنانه كه پوشيدنشون در برابر مردان نامحرم، حرامه، جنس مغازههاي با فروشندگان مرد شدند، و در پي اون، مردان صاحب مغازه، خودشون براي مشتريان خانم سايز لباس و رنگ و مدل لباس رو پيشنهاد دادن و بعد از گذشت مدتي، كار به جايي رسيد كه خانم مشتري، خودش براي انتخاب لباس، از فروشنده مردـ كه البته اكثرا جوان هم هستند ـ سئوال پرسيد كه كدوم مدل و رنگ به من مياد و يا كدوم سايزش به من ميخوره، بايد پيشبيني اين حدي كه امروز شاهدش هستيم، هم ميشد؛ كه اين مسئله حتي تا حد لباس خصوصي و زير هم پيش بره. در مورد اين مسئله، قلمم واقعا شرمش مياد كه چيزي بنويسه و جز تاسف و خجالت، چيزي نصيبش نميشه؛ همون طور كه صاحب اين قلم هم، هر بار حين عبور از كنار مغازههاي اينچنيني فقط به اصطلاح بايد لب بگزه و احساسي جز خجالت و زيبايي فرو رفتن در زمين رو نداشته باشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ-
چقدر زيبا ميگفت آيت الله جوادي آملي كه؛ اتفاقا بحث شاغل بودن زنان جاي بحث و بررسي فراوان دارد.....و مثال ديگرش در باب فروشندگي زنان است، چقدر خوب است كه پاساژهايي باشد، اختصاصي زنان. كه در آنها صاحبان تمامي مغازهها، بانوان باشند و همه احتياجات زنان در چنين پاساژهايي تامين شود و ديگر يك خانم در جامعه اسلامي براي خريد طلا و لباسهاي مختلف و هرگونه مايحتاجش اعم از اختصاصي و غيرش، به مردان نامحرم مراجعه نكند. و البته اين امر، بسيار به نفع هم خود بانوان و هم مردان و در كل، جامعه ميشود.
پينوشت: حتي تصورش هم خيلي برام قشنگه كه چنين پاساژهايي در هر شهر باشه و هم منِ خانم خيلي راحت برم خريد و هم دائم پسران و مردان جامعه، در ويترين مغازههاي كشور اسلامي، مدام با صحنههاي زننده مواجه نشوند و چقدر چنين جامعهاي در سلامت خواهد بود. و البته اين انتظار كاملا بهجاست كه همان طوري كه پارك بانوان و بخش متروي بانوان و ساير فضاهاي اختصاصي بانوان در كشور اسلامي تاسيس شده، پاساژهاي اختصاصي بانوان هم داشته باشيم و من گمان ميكنم با درخواستهاي مكرر افراد چه در سطح مجازي و چه در سطح جامعه، ان شاء الله اين خواسته محقق شود.
دعوای کودکانه و زشت شما خطاست/نفس شما به حضرت ابلیس مبتلاست
وقتی که خصم منتظر یک بهانه است/آیا جدال و جنگ در این روزها رواست؟
این رهبر عزیز دلش خون شد از شما/حتما دوباره گفت که عمار من کجاست
امواج فتنه می رسد از هر طرف ولی/کشتی نوح را چه غم از ورطه بلاست
این انقلاب کشتی اولاد احمد است/ این پور حیدر است که بر عرشه ناخداست
جواد محرابی
ــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت ماه:
«البته اختلاف نظر، فراوان است؛ هیچ اشکالى هم ندارد - دو نفر مسئولند، رفیقند، اختلاف نظر هم دارند؛ همیشه هم بوده است - اما اختلاف نظر نباید به اختلاف در عمل و اختلاف در برخوردهاى گوناگون، به اختلاف علنى، به گریبانگیرى، به مچگیرى در مقابل چشم مردم منتهى شود؛ چون آن اختلافات آنقدر اهمیت ندارد. یک وقت یک چیزهاى مهمى است، خب مردم باید مطلع شوند؛ اما این اختلافاتى که انسان مىبیند بین این حضرات هست، چیزهائى نیست که اینقدر اهمیت داشته باشد که حالا با ادعاهاى گوناگون، ما اینها را بزرگ کنیم، جلوى چشم مردم نگه داریم، به اینها اهمیت بدهیم؛ که اهمیتى هم ندارد. اختلافات را نباید علنى کرد؛ اختلافات را نباید به مردم کشاند؛ احساسات مردم را نباید در جهت ایجاد اختلاف تحریک کرد. از امروز تا روز انتخابات، هر کسى احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف به کار بگیرد، قطعاً به کشور خیانت کرده.»
هميشه تو ايام فرجه امتحانات، كلي كارهاي عقب مونده يادم مياد و تو همون حين درس خوندن، كلي برا ايام بعد از امتحاناتم برنامهريزي ميكنم، كه اگه امتحانام تموم شد چنين و چنان مي كنم و ديگه از وقتم بهترين استفاده رو ميكنم و نمي ذارم مفت مفت از دستم بره و... . ولي نمي دونم چرا تا امتحانا تموم ميشن، دوباره اين تب تنبلي مياد سراغم و من ميمونم و اين همه دورريز گنج گرانبهاي زمان(افسوس!)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد چن تا پست قبلي يه حرفايي هم با خدا زدم كه گفتم اينجا هم بنويسم:
خدايا كاري كن كه از پذيرش نقش و مسئوليت جديد هيچ واهمهاي نداشته باشم و همچنين كمكم كن تا همه استعدادهايي كه تو بهم بخشيدي رو شكوفا كنم و ازشون قشنگترين استفادهها رو بكنم.
خدايا طوري كن كه باورم بشه فرصتم برا آزمون مهم زندگي و بندگي خيلي خيلي كمه و من واقعا شب امتحانيم و بايد از حتي ثانيههاي زندگياي كه تو بهم هديه دادي، استفاده كنم؛ تا تو آزمون مهمي كه تو داري ازم ميگيري، الف بشم.
خدايا ارزش وقت و زمان رو به من بباورون!
خدايا مديريت زمان و برنامهريزي دقيق و عمل كردن بهش رو به من ياد بده.
يه مسئله ديگه هم اينه كه ما هميشه حسرت ايام گذشته و وقتهايي رو كه مفت از دست داديم، ميخوريم. مثلا من هميشه پيش خودم فكر ميكنم، اگه الان برگردم دوران دبيرستان، يا روز اول دانشگاه، يا اوائل ازدواج، يا دوران فعاليتهاي دانشجويي، خوابگاه، مادري و... چه كارها كه نميكنم و متاسفانه اين افسوس، به جاي اينكه حداقل منجر بشه از حال خودم خوب استفاده كنم، فقط در حد همون افسوس، ميمونه.
و مسئله ديگه، اينه كه تواناييهاي ما آدما هميشه در مواجهه با مسئوليتها و مشكلات و پذيرش نقشهاي بيشتر، شكوفا تر ميشن و همين مسئله هست كه باعث ميشه ما براي گذشتمون افسوس بخوريم. چون وقتي تو موقعيتي قرار مي گيريم با كلي بار مسئوليت بالاتر و تازه ميفهميم كه چقدر توانايي داريم و جربزه، اون موقع است كه ميگيم پس چرا از زمانهاي قبليمون خوب استفاده نكرديم. مثلا وقتي من هم دانشجو شدم و همزمان هم دانشجو بودم و هم همسر و هم دختر بابا مامان، تازه فهميدم كه چه جوري ميشه، اين مسئوليتها رو با هم جمع كرد و از عهده اين وظايف براومد. و يا وقتي نقش مادري يك نوزاد به قبليها اضافه شد؛ يا مادري يك كودك خردسال و بعد اضافه شدن نوزاد جديد و طي اين ايام، وظايف ديگهاي از قبيل عروس خانوادهاي بودن، خواهر شوهر بودن و زنداداش بودن، انجام كار فرهنگي و مربي بودن و گاهي مشاور بودن، سنگ صبور بودن و مسئول جايي و كاري بودن و ....همه اين وظايف و مسئوليتها، نقش مديريت زمان رو پررنگ ميكرد و در نتيجه باعث ميشه به اين فكر بيفتم كه مثلا وقتي من با دو تا بچه و كلي وظيفi ديگه ميتونم ايام فرجه امتحاناتم رو طوري مديريت كنم كه به كلي كار برسم، پس چرا از ايام ديگه زندگي استفاده غير مفيد ميكنم و فقط به تماشاي گذر ثانيههاي باارزش عمرم نشستم(افسوس:( ) و اصلا به خاطر همينه كه خيليها به راحتي تن به پديرش مسئوليت جديد و نقش جديد نميدن، چرا كه فكر ميكنن با محول شدن يك نقش جديد بهشون، ديگه نميتونن با آرامش به كارهاشون برسن و همه چي بههم ميريزه.(مثلا خيلي از دختر و پسرا به همين دليل به سختي تن به ازدواج ميدن و يا خيلي از زوجهاي جوون، به سختي زير بار پدر و مادر شدن ميرن و يا شاغل شدن و يا در حال شديدش حتي ادامه تحصيل و شركت در كنكور و يا حتي تن دادن به مثل معروف دوري و دوستي و ...) ولي من خودم معتقدم كه اگه كسي با برنامهريزي تن به هر نقش جديدي كه بده، كلي مديريت زمان ياد ميگيره و كلي به گنج بودن زمان معتقدتر و البته ملازمتر ميشه. بزرگي ميگفت گاهي اون موقعها كه بچه نداشتم و يا يه دونه بچه داشتم ـ گرچه همون موقع هم به آدم برنامه ريز و دقيقي شهره بودم ـ رو با زمان حال خودم كه چن تا بچه دارم مقايسه ميكنم و واقعا ميبينم كه الان خيلي بهتر از لحظه لحظههاي عمرم استفاده ميكنم و البته خيلي هم موفق ترم و آثار و فعاليتهاي بيشتري دارم و اين در حاليه كه خيلي ها به بهانه موفقيتهاي بيشتر و طي كردن پلههاي ترقي، از خيلي از نقشها و وظايف جديد چشم ميپوشن.
ــــــــــــــــــــــــــــ
پينوشت: خدايا به من جرئت رويارويي و پذيرش نقشهاي جديد رو بده و كمكم كن كه هر چه بهتر و بيشتر مسلط شدن بر زمان رو ياد بگيرم و از اوقات محدود عمرم خوبتر استفاده كنم.
هميشه با رسيدن به ايام فرجه امتحانات،كلي حسرت وقتايي رو كه به يللي و تللي گذرونديم؛ ميخوريم؛ كه اي بابا كاش من يه بار ديگه برميگشتم به اول ترم و اونوقت نشون ميدادم كه چقدر به اين زمان بها ميدادم. و هميشه اون لحظات آخر آرزو مي كنيم كه كاش زمان به حد 2 ساعت و يا حتي فقط نيم ساعت اضافه ميشد و نتيجش يه نمره عالي ميشد. ولي افسوس كه زمان ياري نميكنه و فقط به خاطر عدم فرصت برا يه مرور حتي نيم ساعته، گاهي نتيجه خيلي بدي ميگيريم.
من عقيده و باورم اينه كه آدمايي مثل من از اول ترم به شكل جدي باور نمي كنيم تو چه موقعيتي هستيم و به خاطر همين كرور كرور زمان رو از دست ميديم؛ بدون هيچ استفادهاي. ولي وقتي ميرسيم به فرجه امتحاناتٰ تازه انگار باورمون ميشه كه اي دل غافل، اصلا ما چه نقشي داريم و چه كاري بايد بكنيم و چرا همه چي رو شوخي گرفتيم؛ و چون دير به اين نتيجه ميرسيم بايد تلاش مضاعف طي مدت فشردهاي بكنيم تا به نتيجه مطلوب برسيم. گرچه اين تلاش مضاعف خيلي وقتا نتيجه خوبي ميده ـ البته به مدد لطف خدا و توسل و فاصله بين امتحانات ـ ولي نميدونم چرا بازم حواس ما جمع نميشه و با وجود فشاري كه طي فرجهها متحمل ميشيمٰ بازم، ترمهاي بعد همين اشتباه رو تكرار ميكنيم.
...آخيش!هوووم!
امتحانام تموم شد و حالا مي تونم يه نفس راحت بكشم.
خداييش اينكه ايام امتحان خيلي پربركته، حقيقت داره.
هميشه موقع امتحانا كه ميشه، چنان وقت برامون باارزش ميشه كه نگو. از طلاي خالص هم پرارزشتر. از همون اول صبح كه از خواب پاميشيم تا اون ديروقتي كه بيداريم و آخرشم رو كتاب خوابمون ميبره، يكسره از وقتمون استفاده ميكنيم و اونم استفاده مفيد و برا هر روزمون كلي برنامه ميچينيم و خودمون رو هم كاملا به رعايتش موظف ميكنيم.
كاش هميشه اينقدر به زمان بها ميداديم! كاش!