برداشت اول:
سطح تو از همه یا بیشتر اطرافیانت، بالاتره.
برداشت دوم:
علم داری به ضعف خودت و خودت رو با تمام وجود پایینتر میدونی.
خیلی متفاوته رفتارها و البته سرانجامِ نتایجی که آدم از این دو مدل برداشت، عایدش میشه. وقتی تو برداشت اول قرار بگیری، حالا صرفنظر از اینکه واقعا هم سطحت بالاتر هست یا نه، و یا صرفنظر از اینکه تو هم حواست هست یا نه و یا به روی خودت میاری یا نه؛ روحیهی تاثیرپذیریت کمتر میشه و آگاهانه یا ناآگاهانه، هالهای از غرور دورت نقش میبنده و همینه که حرکت و رشدت با سرعت کمتری پیش میره و نمیتونی پلههای رشد و ترقی و موفقیت رو با سرعت و به خوبی، طی کنی.(حتی اگه خیلی رو جنبهی تربیتی خودت کار کرده باشی، یا خیلی متواضع هم باشی، بازم تفاوت دو تا برداشت بالا، خیلی زیاده)
ولی از اون طرف، وقتی تو برداشت دوم باشی،روحیهی اثرپذیریت خیلی پررنگ میشه و مسیر رشد رو خیلی خوب و قشنگ و البته با سرعت طی میکنی.
اصلا همین دو تا زاویهی دید متفاوت، خیلی خیلی تو نحوهی دیدت اثر میذارن و مثل اون قولی که میگه عینک خوشبینی باعث میشه همه چی و همهی اطرافت رو با دید خوشبینانه ببینی؛ این نحوهی دیدهای متفاوت هم، همینطورن و بالکل، همهی قسمتهای زندگی رو تحت تاثیر میذارن.
نمیدونم خوب تونستم بگم یا فقط پیچوندم، ولی با تمام وجودم به این باور رسیدم و خیلی برام باارزشه.
اگه قرار باشه مدرسه یا دانشگاهی بری، اگه قرار باشه تو خونهی جدیدی بری، یا تو هر جمع جدیدی؛ توجه به این نکته خیلی کمککنندست!
______________
دلنوشت: شکر خدا، تو آزمون تحصیلات تکمیلی جامعهالزهرای قم قبول شدم و این روزها طعم خیلی گوارا و لذیذ تحصیل همش زیر زبونمه(بماند که به یکی از بزرگترین آرزوهام؛ تحصیل تو جامعهالزهرا؛ هم رسیدم)؛ ولی واقعا دارم حال میکنم با این برداشت دوم...
نمیدونم مظلومانهترین نگاهی که تا حالا دیدید از کی بوده و برای چی!
ولی من تازگی یه نگاه دیدم تو اوج مظلومیت! نگاهی که بینهایت حرف داشت توی خودش! و من واقعا تاب نیاوردم نگاهش رو!
نگاه یک پیرزن که زمانی تو اوج جوانی و زیبایی و قدرت بوده و حالا تو اوج ناتوانی و ضعفوقتی چشم تو چشمش میشی، یک دنیا غربت رو حس میکنی و یک دنیا...نمیدونم، اصلا نمیشه تفسیرش کرد.
نگاه مادربزرگ پیرم، که به شدت ناتوون شده و ضعیف و مظلوم. هر از گاهی فراموشی باعث میشه حتی دخترای خودش رو هم نشناسه. این دفعه که دیدمش، منو، حتی پسر من رو هم میشناخت؛ ولی سری قبل، چند وقت پیش، تو زمان تقریبا 30 سال پیش داشت زندگی میکرد و همش دم میزد از پسر شهیدش، با وجودی که مادر من و خالهی من رو که دختراش بودن رو نمیشناخت، همش یاد میکرد از پسرش و میگفت اومدن گفتن شهید شد و همش تعریف میکرد از خوبیهاش و گریه میکرد.
نکتهی جالب اینه که تو کل مدت این دوران مریضی، پدر من رو که دامادش هست،هر سری که دید میشناخت و با اسم صداش میکرد؛ یعنی وقتی که دخترش رو نمیشناخت، شوهر دخترش رو میشناخت!؛نمیدونم چرا، ولی شاید به خاطر لباس پیغمبر و عمامهی سیاهش بود، شاید! چون هر سری اظهار ارادت هم میکنه به بابام!
___________
نمیدونم حکمت این دعا چیه که میگن«الهی پیر شی یا 120 ساله شی»؛ آخه اون سن یعنی ناتوانی شدید و اذیت شدنهای فراواننمیدونم درسته یا نه ولی من اصلا دوست ندارم عمر خیلی طولانی همراه با ناتوانی داشته باشم. عمر آدم کوتاه هم باشه، ولی مفید باشه و آدم توانایی داشته باشه... البته خودم همیشه اینطور دعا میکنم که« ایشاللا عمر با عزت داشته باشی»